دست انتقام-3
درون نامه نوشته بود
آدرست را از روی نوشته هایت در روزنامه ها پیدا کردم.قضاوت بین من و تو می ماند به قیامت .خدا بین ما قضاوت خواهد کرد.ای نامرد شبی که از خانه خود رفتی و مرا با این لکه ی ننگ تنها گذاشتی من هم شبانه از خانه ی پدرم گریختم و در خیابان های شهر پرسه میزدم .شب ها را در خیابان می خوابیدم و روزها را می گذراندم .فکر اینکه پدرو مادرم از این خیانت با خبر شوند و حیثیت شان نابود شود بار ها مرا تا مرز خود کشی پیش برد.بارها و بارها تصمیم گرفتم خودم را بکشم .اما یک مساله مرا از خودکشی باز می داشت.طفلی که در شکم داشتم.طفلی که از تو بود.طفلی که کرچه از حرام بود و پدر و مادرش خطاکار اما این طفل چه تقصیری داشت.این طفل که معصوم بود و گناهی نداشت.
باخود تصمیم گرفتم تا بدنیا آمدن طفلی که در شکم داشتم صبر کنم و بعد از بدنیا آمدنش خود را هلاک کنم.برای اینکه غذایی برای خوردن داشته باشم به محله های پایین شهر می رفتم و در خانه مردم کلفتی می کردم تا غذایی بخورم نه برای اینکه خودم زنده بمانم برای اینکه طفلی که در شکم داشتم زنده بماند .نه برای خودم بلکه برای او.منی که در تمام عمرم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بودم هیچ وقت کار نکرده بودم و همه چیز برایم مهیا بود حالا مجبور بودم در خانه مردم کلفتی کنم تا بتوانم زنده بمانم.
بعد از نه ماه بچه ام به دنیا آمد و دیگر وقتش بود که خود را از بین ببرم اما باز با خود فکر کردم این نوزاد تازه بدنیا آمده به مادر نیاز دارد من این نوزاد را به چه کسی بسپارم این طفل بی گناه نیاز به مراقبت و مادر دارد.پس مجبور شدم زنده باشم تا این کودک را بزرگ کنم .به سختی و مشقت روزگار گزراندم و در خانه مردم کار کردم .بارها تصمیم گرفتم به خانه پدرم بر گردم اما چطور می توانستم با طفلی در آغوش به خانه ی پدرم بر گردم.
پدرم بعد از اینکه تنها فرزندش از خانه رفت برای پیدا کردن من دست به هر کاری زد. در روزنامه ها آگهی زد جایزه تعیین کرد برای کسی که خبری از من برایشان ببرد.اما به جایی نرسید مادرم در فراغ من مریض شد و راهی بیمارستان شد و از غم از دست دادن تنها دردانه اش غریبانه جان باخت و من نتوانستم در کنار او باشم.بعد از چندسال پدرم هم در غم از دادن من و مادرم مرد و باز من در غربت تنهایی شهر نتوانستم بر بالینش باشم.تمام ثروت پدرم که به من میرسید به فامیل رسید و من در محله فقیر نشین شهر جان می کندم.
اکنون که این نامه را می خوانی من در بستر مرگ افتاده ام و نفس های آخر خود را می کشم و از دار دنیا کسی را ندارم تا دخترم را به او بسپارم.آدرس خودم را در زیر نامه نوشته ام .بیا و دختر خود را تحویل بگیر.
دوست من به ادرسی که آن دختر فرستاده بود رفتم .همین خانه ای ایست که الان در آن هستیم .دختر رنج دیده در همین بستر افتاده بود و در همین بستر که الان من در آن افتاده ام جان باخت و این دختر که میبینی همان دختر ماست دختری که از رابطه نامشروع من و آن دختر ثروتمند بوجود آمد.
مادر دخترم را در حیاط همین خانه دفن کردم و به علت عذاب وجدان شدیدی که داشتم تصمیم گرفتم بقیه عمرم را در این خانه و در این محله بگذرانم تا کفاره ی گناه من باشد.بی اطلاع از دوستان و یاران به این محل آمدم و کارگری کردم و از این بچه مراقبت کردم. اکنون که در بستر مرگ افتاده ام از خدا خواستم که قبل از مرگ دوستم را به بالینم بفرست و بعد جان مرا بگیر.دوست عزیز داستانم را برایت گفتم تا در کتابت بنویسی و درس عبرتی باشد برای جوانان.این تنها عذاب دنیای من است و در قیامت عذاب بزرگتری در انتظار من است.
از دخترم مراقبت کن.
پ ن:
لطفا به وبلاگ من سر بزن و نظرت رو بگو
nashrefarsi.mihanblog.com
یاعلی