راستان

دست انتقام-3

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ق.ظ

درون نامه نوشته بود 

آدرست را از روی نوشته هایت در روزنامه ها پیدا کردم.قضاوت بین من و تو می ماند به قیامت .خدا بین ما قضاوت خواهد کرد.ای نامرد شبی که از خانه خود رفتی و مرا با این لکه ی ننگ تنها گذاشتی  من هم شبانه از خانه ی پدرم گریختم و در خیابان های شهر پرسه میزدم .شب ها را در خیابان می خوابیدم و روزها را می گذراندم .فکر اینکه پدرو مادرم از این خیانت با خبر شوند و حیثیت شان نابود شود بار ها مرا تا مرز خود کشی پیش برد.بارها و بارها تصمیم گرفتم خودم را بکشم .اما یک مساله مرا از خودکشی باز می داشت.طفلی که در شکم داشتم.طفلی که از تو بود.طفلی که کرچه از حرام بود و پدر و مادرش خطاکار اما این طفل چه تقصیری داشت.این طفل که معصوم بود و گناهی نداشت.

باخود تصمیم گرفتم تا بدنیا آمدن طفلی که در شکم داشتم صبر کنم و بعد از بدنیا آمدنش خود را هلاک کنم.برای اینکه غذایی برای خوردن داشته باشم به محله های پایین شهر می رفتم و در خانه مردم کلفتی می کردم تا غذایی بخورم نه برای اینکه خودم زنده بمانم برای اینکه طفلی که در شکم داشتم زنده بماند .نه برای خودم بلکه برای او.منی که در تمام عمرم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بودم هیچ وقت کار نکرده بودم و همه چیز برایم مهیا بود حالا مجبور بودم در خانه مردم کلفتی کنم تا بتوانم زنده بمانم.

بعد از نه ماه بچه ام به دنیا آمد و دیگر وقتش بود که خود را از بین ببرم اما باز با خود فکر کردم این نوزاد تازه بدنیا آمده به مادر نیاز دارد من این نوزاد را به چه کسی بسپارم این طفل بی گناه نیاز به مراقبت و مادر دارد.پس مجبور شدم زنده باشم تا این کودک را بزرگ کنم .به سختی و مشقت روزگار گزراندم و در خانه مردم کار کردم .بارها تصمیم گرفتم به خانه پدرم بر گردم اما چطور می توانستم با طفلی در آغوش به خانه ی پدرم بر گردم.

پدرم بعد از اینکه تنها فرزندش از خانه رفت برای پیدا کردن من دست به هر کاری زد. در روزنامه ها آگهی زد جایزه تعیین کرد برای کسی که خبری از من برایشان ببرد.اما به جایی نرسید مادرم در فراغ من مریض شد و راهی بیمارستان شد و از غم از دست دادن تنها دردانه اش غریبانه جان باخت و من نتوانستم در کنار او باشم.بعد از چندسال پدرم هم در غم از دادن من و مادرم مرد و باز من در غربت تنهایی شهر نتوانستم بر بالینش باشم.تمام ثروت پدرم که به من میرسید به فامیل رسید و من در محله فقیر نشین شهر جان می کندم.

اکنون که این نامه را می خوانی من در بستر مرگ افتاده ام و نفس های آخر خود را می کشم و از دار دنیا کسی را ندارم تا دخترم را به او بسپارم.آدرس خودم را در زیر نامه نوشته ام .بیا و دختر خود را تحویل بگیر.


دوست من به ادرسی که آن دختر فرستاده بود رفتم .همین خانه ای ایست که الان در آن هستیم .دختر رنج دیده در همین بستر افتاده بود و در همین بستر که الان من در آن افتاده ام جان باخت و این دختر که میبینی همان دختر ماست دختری که از رابطه نامشروع من و آن دختر ثروتمند بوجود آمد.

مادر دخترم را در حیاط همین خانه دفن کردم و به علت عذاب وجدان شدیدی که داشتم تصمیم گرفتم بقیه عمرم را در این خانه و در این محله بگذرانم تا کفاره ی گناه من باشد.بی اطلاع از دوستان و یاران به این محل آمدم و کارگری کردم و از این بچه مراقبت کردم. اکنون که در بستر مرگ افتاده ام از خدا خواستم که قبل از مرگ دوستم را به بالینم بفرست و بعد جان مرا بگیر.دوست عزیز داستانم را برایت گفتم تا در کتابت بنویسی و درس عبرتی باشد برای جوانان.این تنها عذاب دنیای من است و در قیامت عذاب بزرگتری در انتظار من است.

از دخترم مراقبت کن.



پ ن:

بنده این داستان را از سخنرانی حاج آقا حدائق شیرازی شنیده بودم و آن را با قلم الکنم بازنویسی کردم.

راوی داستان یکی از نویسندگان معروف مصری است به نام «مَن فُلوطی» یادم نیست اسم کتابش چی بود

این داستان یک داستان واقعی بود که در شهر قاهره مصر اتفاق افتاده


نظرات  (۸)

وبلاگ خوبی داری
لطفا به وبلاگ من سر بزن و نظرت رو بگو
nashrefarsi.mihanblog.com


یاعلی
  • صحبتِ جانانه
  • چه وحشتناک

    خدایا نگاه از ما نگیری لحظه ای!
    بحق حسین(ع)
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • اتفاقا صبح خوندم
    منتهی فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه ...
    جز همونی که قسمت اول گفتم.. نگاه
    میگن دروغ مثل گلوله برف میمونه اولش کوچیکه هرچی بچرخه بزگتر و بزرگتر میشه تا یجایی که همچیو خراب میکنه
    اولش همین یه نگاه یه سلام و علیک یه دوستی ساده و ...
    یادمه دبیر دین و زندگیمون که یه خانم بسیار خوبی بودن میگفت وقتی وارد رابطه ی اینجوری میشی یدفعه همون اول نمیرسی به زنا که کم کم آخرش...

    همین دیگه حضرت علی فرمودند:چشمها دام های شیطانن...
    بقول استادمون  دلِ دیگه هرچی چشم ببینه مخیواد پس چشمتونو نگه دارید
    که همین چشم میشه ذهن و خیالات.

    سخت خیلی هم سخت 
    تابوده همین بوده واسه ریاضت و کمال رسیدن باید از خیلی چیزها بگذری و رعایت کنی ....

    داستان هم همینه میگه حتی اگ نمی نوشتید حقیقت آدم میتونست باور کنه چون کم نیست از این مسائل..

    عاقبتمون ختم بخیر ان شالله
    پاسخ:
    تشکر از شما.

    ز دست دیده و دل هردو فریاد
    هر آنچه دیده بیند دل کند یاد
    ممنون
  • یاور گلدوز مطلق
  • سلام
    اول که ممنون خبرم کردید.
    بعد هم داستان، بسیار ظریف کار شده. به مثابه (اگر باد بکاری طوفان درو میکنی)
    اما برادرم. این روزها از این اتفاق‌ها می‌افتد، نه دختری از خانه می‌رود و نه ... زن آبستن هم به نام دوشیزه دوباره ازدواج میکند. چه بسا با مردی پاکدامن.
    آنقدر این قضیه شرم آور و زشت است که شرمم میاید دعا برای فرج را در آخر کامنتم بیاورم.
    نوشتن این داستان نشان از روح و ذات حقیقت جو و پاکدلی و پاکدامنی شما دارد؛ و اینکه از دیدن و اطلاع از چنین مسائلی رنج می‌برید. نظر بنده این است.
    تا دنیا بر جاست، تا .. بر آدم حکومت میکند همین میشود. چه در این رابطه چه در دیگر موارد.
    من کسی را میشناسم که سرمایه سه یتیم را بالا کشید، یتیم‌ها نوه‌اش بودند. الان عاقبت آن شخص را دارم می‌بینم.

    التماس دعا برادر
    پاسخ:
    سلام برشما
    تشکر از اظهار لطفتان
    همان طور که در پی نوشت گفتم این داستان را من باز نویسی کردم و خودم از یک سخنرانی شنیدم.
    اللهم عجل لولیک الفرج
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • "السلام علیک یا شمس الشموس و یا انیس النفوس السلطان یا اباالحسن یا علی بن موسی الرضا"


    نومید و مفلسیم و نداریم هیچکس
    نقد وجود داده به تاراج صد هوس
    نالان بگرد کعبه کوی تو چون جرس
    عصیان هزار عمر و گرفتار یک نفس
    لطفی کن ای کریم و بفریاد ما برس
    کز خلد بهشت لطف تو صد بار خوشتر است
    "از کتیبه های اطراف حرم"

    عیدتون خیلی مبارک
    خیلی التماس دعا
    با سلام
    با آخرین بخش از بحث شجاعت به روزم
    منتظر حضور شما و نظرات سازنده شما هستم
    B6tNNz vjrpirlznpju, [url=http://pxuajcsdcjpa.com/]pxuajcsdcjpa[/url], [link=http://xfpfekfgzstp.com/]xfpfekfgzstp[/link], http://igsvolhksajs.com/
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    آخرین نظرات
    • ۱۴ مرداد ۹۵، ۱۲:۵۲ - امیرحسین چگونیان
      درسته