فاضلِ بیسیاست
یکی از شاگردان میرزای بزرگ شیرازی که عازم ایران بود، از او درخواست تأییدنامه و اجازۀ اجتهاد کرد. میرزا فرمود: «اگرچه شما ملا و مجتهد هستید، علم اخلاق و روش برخورد ندارید و این اجازه بهنفع شما نیست.» ولی او اصرار کرد و بالاخره اجازه و تأییدنامه را از میرزای شیرازی دریافت کرد.
پس از طی مسافتی، به کرمانشاه رسید. ایام ماه رمضان بود. به یکی از مساجد وارد شد. دید امامجماعت در حضور جمعیت بسیاری از مردم، مشغول سخنرانی است؛ ولی بعضی از مطالب او بیربط و نادرست است. این طلبۀ فاضل ولی بیسیاست، از همان پای منبر، بنای اعتراض گذاشت و گفت: «ای آخوند، این حرفها را نزن، بیا پایین.»
او که سالها امامجماعت مسجد بوده و دربین مردم جا باز کرده بود و مرید داشت، سکوت را روا ندانست؛ چون میدانست که ممکن است بهزودی رسوا شود. بنابراین به مردم گفت: «آیا شنیدهاید که شیطان گاهگاه به مسجد میآید؟» گفتند: «آری.» گفت: «این شیطان است. او را بیرون کنید.»
مردم هم برخاستند و کتک مفصلی حوالهاش کردند و او را از مسجد بیرون انداختند. او با سر و دست خونین به سامرا برگشت و خدمت سید شیرازی آمد و به او شکایت و عرض حال کرد. میرزا فرمود: «نگفتم علم اخلاق و روش برخورد (مردمداری) نداری؟ آقاجان، صبر میکردی او از منبر پایین بیاید؛ سپس با او مصافحه میکردی و بعد او را کنار میکشیدی و ضعفهایش را به او میگفتی.»
- ۹۴/۰۴/۲۶