من دیگر مادر را نگه نمی دارم،نوبت حمید است
جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۱ ب.ظ
مادر چرا نمی میری. دیگر سربار شده ای.دیگر کسی تحملت را ندارد.اگر بمیری خودت راحت تری.ما تو را نمی توانیم با خودمان بیرون ببریم.دیگر نوبت حمید است تو را نگه دارد. هر وقت نوبتش می شود از زیر کار در می رود.زنش ناخوش میشود.بچه اش امتحان دارد.مریم هم می گوید من دیگر مادر را نگه نمی دارم.عروست هم مهندس است در شان او نیست از کسی نگهداری کند. حسن میگوید خودش می تواند شب ها تنها باشد.قرص هایش درون قوطی هست.شهربانو رو به مادر می گوید : قرصات رو حتما بخوری ها.
صدای ضعیف و لرزان مادر: باشد باشد.
چه دنیای پستی شده.بچه ها چقدر نمک نشناس شده اند.دیگر فقط برای بچه خودمان فرصت داریم.پیرها زودتر بمیرند.با همسرم می گویم وقتی به بچه شیر میدهی به زحمات مادرت فکر کن.
ما مرد ها که عین خیالمان نیست!
:-(((
یه حسه...
:-((
به قول یکی از بچه ها دنیا دنیای بدی شده